danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

پسر هنرمندم********

عشق من که هنر و موسیقی توی خون تو هست گل پسرم. خیلی علاقه داری و ما هم بی صبرانه منتظریم که به امید خدا در زمان خودش تو را از پایه کلاسهای موسیقی بگذاریم که البته دایی های مامان گیتا خودشون استاد موسیقی هستن و کلاس دارن و همیشه به من میگن که مطمئن باش دانیال توی مسیر هنر و موسیقی موفق خواهد شد.انشالله. ...
5 شهريور 1391

تولد عمو سامان- خرداد91

مامان جون توی خرداد ماه یک شب تولد عمو سامان رفتیم که خیلی به ما خوش گذشت. تو را پیش مامان بزرگ گذاشتیم و دو تایی رفتیم (پسر گلم گاهی لازمه که مامان بابا هم چند ساعتی برای خودشون باشن) همه دوستامون بودن و خلاصه کلی خوش گذشت.و شام هم از بیرون کباب و جوجه اوردن و اینم کیک شکلاتی بی بی که واقعا" تازه و خوشمزه بود. تو هم با مامان و بابابزرگ و عمو بهداد رفته بودی گردش و پارک و شب اوردنت خونه - اینم شبی بود.   ...
5 شهريور 1391

خونه خاله ندا و .... این میز با سلیقه

اینجا به مناسبت تولد امیر علی با هم اماده شدیم و رفتیم که البته اون روز حالت سرما خورده بودی و زیاد سر حال نبودی. خاله ندا هم طبق معمول زحمت کشیده بود و این میز را با سلیقه چیده بود و غذای مورد علاقه مامان ( ته چین مرغ)را درست کرده بود که جای همگی خالی عالی شده بود. مرسی خواهر جون همیشه به من لطف داری- در ضمن برای تو هم سبزی پلو درست کرده بود و تا عصری بودیم و کادوی امیر علی هم دادیم ( قطار و ریلش و ...) بود.و اومدیم خونه . ...
5 شهريور 1391

تشکر از مامان بزرگ- به به

ما هر وقت میریم خونه مامان بزرگ همیشه همین طور زحمت میکشه و چند نوع غذای خوشمزه درست میکنه. برای هر کدوم غذای مورد علاقه مون را درست میکنه و خلاصه خیلی به ما همیشه لطف داره از اینجا خواستم که از مامان بزرگ از طرف همگی تشکر کنم و این بدون پسرم که در تمام این مسیر اموزشی تو خیلی مامانی کمکمونه و ما هم ممنونیم. ...
5 شهريور 1391

پسر با ماشینش :))))))

عزیزم دلم که نوی راه خونه مامان بزرگ این ماشین خوشگل پارک شده بود و توجه همه را جلب کرده بود. منم یک عکس یادگاری با این ماشین قشنگ ازت گرفتم- عاشقتم عسلم. ...
5 شهريور 1391

پسر گلم شرمندم- بوس

سلام عشقم . خیلی شرمندم پسر گلم این چند ماهی که وبلاگت را ننوشتم خیلی گرفتار بودیم و سرمون شلوغ. اصلا"نمیدونم از کجا بگم ؟؟؟؟؟ به طور کلی این مدت دنبال خونه و اسباب کشی و چند روز مسافرت بودیم. تو همچنان کلاسهایت را میری و الان هفته ای 2 بار هم معلم داری و خیلی خوب داری پیشرفت میکنی و من و بابام هم خوشحالیم که به لطف خدا و همگی داریم تمام تلاشمون را میکنیم. الان یکماهی میشه که اومدیم خونه جدید -البته همش یک کوچه اومدیم پایینتر. خونه خوبی و خیلی دوسش داریم و اتاقت را خوشگل چیدیم و ماه رمضان را پشت سر گذاشتیم بابا این ماه روزه میگرفت و ما هم براش اقطار و شام اماده میکردیم تا دور هم باشیم و بعد هم مشغول دیدن سریالها...
5 شهريور 1391